پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

تبلت سواد آموز !

مامان یه دهن خیلی خندون که یه دونه نقطه توشه می شه نون ! یدونه شکم گنده دسته دار که سه تا توش نقطه داره می شه چه مثل چادر ! من :   اینا رو از کجا یاد گرفتی مامان جان بابا بهت یاد داده ؟ نه مامان از توی تبلت عمو فردوسم خودم یاد گرفتم  البته این قبلا ها لپ تاب بوده بعد ها به تقلید کارای بابا تغییر نام داده به تبلت .. تازه اونم قلمشه !!!!!! ...
30 دی 1392

عکس های همین جوری

داستان این عکس ها اینه که قبلن ها و بعضی هاشم خیلی قبلن ها ادیت و اماده کرده بودم که توی وبلاگش بذارم اما خوب بخاطر گاهی تنبلی گاهی بی وقتی و گاهی هم فراموشی تا حالا همین طوری موندن .. گفتم خوبه توی یکی دوتا پست همین طوری بذارمشون تا دفترچه خاطرات اینترنتی پسرک کمی سرو سامون بگیره و یکم تصویری تر باشه بریم سراغ عکسا :   فکر کنین این عکس مال تابستونه .. یه روز خیلی خوب توی پارک نوشهر که منظره خیلی زیبایی داره .. پارسا هم که مثل همیشه فقط تاب سوار میشه و بس! اینم یه تصویر دیگه از همون پارکه خوشگله و پارسا در حال بدو بدو .. توروخدا سبزی درختا و چمن ها و بوته ها ادمو دیوونه نمی کنه ؟ اینجا یکی از جاهای این شهره که من خیلی دوسش ...
20 دی 1392

شهر !

داریم باهم بازی کامپیوتری می کنیم می گه مامان باید یه طوری از شهر این موش ها راحت بشیم !
19 دی 1392

ریاضیدان کوچک من !

علاقه ی پارسا به شمردن و یاد گرفتن اعداد برام خیلی جالبه .. اینقدر با خودش تمرین شمردن کرد و من هم اشتباهاتشو تصحیح کردم که الان تا عدد بیست رو می شمره اما هنوز هم با جا انداختن بعضی از عددهای دورقمی مثل 18 و 15 .. و البته گاهی هم کاملا بی غلط  بخاطر علاقه اش به عددها همش از من دربارشون سوال می کرد و خیلی زود یاد گرفت عددهای 1 تا 10 رو بخونه هم فارسی هم انگلیسی ..  هر جایی که عدد ببینه تندی بلند برامون می خونه .. عددهای روی کنترل تلویزیون یا شماره های تلفن عددهای روی ساعت خلاصه کوچولوترین عددی که ببینه می خونه .. مامان ببین اینجا یه 4 انگلیسی نوشته و همه این یادگیری بواسطه سوال های پی در پی خودش بوده .. الان هم روزی شونصد بار...
16 دی 1392

بگرد و پیدا کن !!!

این بازی رو یه روز همین طور که پارسا هی غر می زد که مامان حوصله ام سر رفته .. ماشیناشو پرتاب می کرد و می گفت که دلش دیگه نمی خواد ماشین بازی کنه و ازشون خسته شده و خلاصه هر بازی ای که بهش پیشنهاد می دادم رد می کرد به ذهنم رسید  البته اصلا کار جدیدی نیست و ترکیبی از قایم موشک و اون بازیه که ببین چی توی اتاق جاش عوض شده هست  بهش گفتم تو برو چشم بذار من این ماشین نقره ایتو یه جایی قایم می کنم بعد تو بیا و پیداش کن .. با خوشحالی بدو بدو رفت توی اتاق چشم گذاشت و شمرد .. ماشینشو یه جای اسون مثلا زیر یکی از مبلا قایم کردم و صداش زدم که بیاد .. وقتی اومد توی هال هر طرف که میرفت بهش می گفت دور شده یا نزدیک اینطوری : دور دور دور .. نزد...
15 دی 1392
1